ابر ِ بهــآر
و این قلب است ،
زشت ترین حجم ِ غیر هندسی ِ دنیا !
قلبی که به تپیدن عادت کرده و فهمیده :
" دلیل ِ این لرزش های ِ مکرر ، ترس ِ از دست دادن ِ توست "
قلبی که اصوات ِ نامنظمش در روزهای ِ بی تو بودن ،
یادآور ِ خس خس هایِ روح ِ رنجور است .
خدایا :
با ۱۲جفت استخوان ، قفسی ساخته ای سرسخت تر از زندان ،
و قلب را در این قفس محبوس کردی تا هر کس را ، ورود به آسانی میسر نباشد ، اما :
او با لطافت ِ وصف ناپذیر ازین حصار گذشت آن هم دور از چشم ِ فرشته شانه چپ ؟!
فرشته شانه چپ ، ورود ِ هر غیر ِ ملکوت به قلب را ، گزارشی سیاه می نوشت ،
و عصرهای ِ جمعه ، همراه ِ غمی بزرگ به گردنم می آویخت ،
اما او نیز شکست ِ حریم را ندید !
استخوان های ِ این قفس ، چنگالهایی وحشتناک میشوند و قلبم را با غضب می فشارند ،
هرگاه یاد ِ تو را پرستش میکنم و نامت را بر گوشه کتاب یا دفتری مینویسم .
بار ِ آخر همین دیشب بود ...
آرام چشم هایم را بستم و خدا را صدا می زدم ،
درد که از جستجو در رگ هایم خسته و دلسرد شد ، دوباره شجاع شدم !
عزرائیل را صدا زدم گفتم :
"جان هم بگیری خاطر ِ او نتوانی گرفت . با عشقش در خاک خواهم خفت . "
+ از مرگ گریخته نوشت : شبیه تخت جمشید شده ام ،
در تماشای ِ پوچی ِ خویش چنان شکسته ام که هیچ داربستی را تحمل ِ تکیه من نیست !
دیر زمانیست جای فرشته شانه راستم دو فرشته روی ِ شانه چپ نشسته اند ...
نظرات شما عزیزان: